سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بــــــه سـمــتــــــــ رهایــــــــــــی

معجزه ی دعا
(بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را)

از رسول  خدا روایت شده ,که فرمود:
روزی سه نفرجهت سیاحت در زمین از جایگاه خود خارج شدند. به سیاحت مشغول بودند که ناگهان باران سختی گرفت و انها جهت حفظ باران به غاری پناه بردند تا  بعد قطع شدن باران از ان خارج شده و به کار خود مشغول باشند.اما ناگهان سنگ عظیمی از بالای کوه سقوط کرد و درب وردی غار رابست. هرچه خواستند با کمک هم سنگ را حرکت دهند نتوانستند.
یکی از انها که وضع را خطرناک دید گفت : رفقا ما در اثر گناهانمان به بلایی مبتلا شدیم  و به خدا قسم هیچ راه نجاتی نداریم جز اینکه  هر کدام  اگر عمل خاصی که بدون شرک ریا  در خود سراغ داریم الان در پیشگاه خدا ی متعال  عرض داریم و مسئلت نماییم  که اگر آن کار مورد قبول شده باشد ما را نجات  بخشد..
یکی از انها عرضه داشت..
پروردگارا تو اگاهی که من در اثر هوای نفس خواهان و گرفتار زن زیبایی شدم و برای بهره برداری جنسی مال بسیار ی به او پرداختم  
 تا اینکه او اماده شد اما همینکه خواستم مرتکب ان گناه شوم به یاد قیامت و اتش دوزخ افتادم  که جهت گناهکاراان اماده نمودی..پس از جای خود برخواستم و  و در جهت رضای تو از ان گناه گذشتم..خداوندا اگه این عمل من مورد رضای تو بوده این بلا را از ما مرتفع فرما..
 در ان حال سنگ از جای خود حرکت کرد و به عقب رفت و روزنه ای یباز شد..به گونه ای که روشنایی صبحدم را مشاهده کردن..
نفر دوم عرض کرد
خدا وندا تو خود اگاهی برای انجام  قسمتی از زراعت خودنیاز به چند کارگر داشتم..جمعی را برای این امر اجیر کردم..طبق معمولاجرت هر کارگر نصف درهم بود..پس از پایان کار اخر روز اجرت انها را پرداختم..فردی از کارگرها گفت من به قدر دو نفر کار کردم  و باید اجرت دو نفر را به من بدهی..انگاه به حالت قهر اجرش را نگرفت و رفت.چون برای پرداخت یک درهم به دنبالش  رفتم و او را نیافتم.لذا مبلغ که حق او بود برای اون بذری کشت کردم و به لطف خداوند محصول فراوان به دست امد..پس از گذشت زمانی صاحب نیم درهم مراجعه کرد ومطالبه نصف درهم نمود.من جهت جبران کوتاهی در حق او, مبلغ هیجده هزار درهم به او پرداختم..
پروردگارا..اگر این عمل من مبنای رضای تو بود این سنگ بلا را ار ما رفع  فرما..
سنگ عقب عقب تر رفت و روشنایی غار بیشتر شد..
نفر سوم عرض کرد خداوندا تو اگاهی که شبی پدر و مادر من گرسنه و منتظربودن تا من برای انها غذا که   شیر بود ببرم..بر اثر رسیدگی به برخی از مسایل ضرورری. پاره ای از شب گذشته بود و انها به خواب رفتن که بر بالین انها رسیدم..امدم ظرف شیررا کنار انها بگذارم که هر وقت بیدار شوند بخورند..ترسیدم جانوری درون ان بیفتد
..خواستم انها را بیدار کنم ..که این نیز برایم ناگوار امد. پس ظرف شیر را نگه داشتم و از نشستن و خواب رفتن چشم پوشی کردم تا وقتی که انها به حال خود از خواب بیدار شدند و شیر را نوشیدند...
خداوندا تو خود می دانی این عمل با مشقت , بدار بودنم تا صبح اگر در جهت
رضای تو و مقوبل درگاهت شده است  این سنگ بلا را ار ما رفع فرما..
در چنین حال و زمانی سنگ به کلی  برطرف شد  و راه خروج انها باز شد..

و خدا هر چه بخواهد, خواهد شد...

 

نوشته شده در چهارشنبه 89/7/14ساعت 11:15 عصر توسط یاسر امینی نظرات ( ) |


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت