شد به پا در کربلا یک محشری از ملائک هم زجن و هم پری
یا حسین گویان به اواز حزین بال و پر رنگین به خون شاه دین
زعفر رئیس و بزرگ شیعیان جن و محب واقعی اهل بیت بود..او حاضر بود جانش را در راه اهل بیت فدا کند ولی از اول مسلمان زاده نبود بلکه در جوانی و به دست حضرت علی (ع) مسلمان شد..
زعفر در بئرالعلم بساط شادی گسترده بود و مجلس عروسی داشت ..سلاطین جن و پری را دعوت کرده بود و بر سر تخت در کمال بهجت وسرور نشسته بود.. که نا گاه متوجه شد صدای گریه می اید...زعفر صاحب گریه را خواست..گریه کننده گان دو جن بودن که در کمال حزن گریه می کردن..زعفر گفت مادر شما برای شما گریه کند..این چه وقت گریه و زاریست..شما چرا در وقت شادی و سرور من گریه می کنید؟؟گفتند ای امیر..به طور اتفاقی عبور ما به شط فرات که عرب ان را نینوا می خواند ,افتاد..در انجا مشاهده کردیم لشکری به حد و بی عدد اماده کشتار و مبارزه اند..به جهت اگاهی نزدیک لشکر شدیم و دیدم در میان معرکه و میدان حسین ابن علی پسر بزرگواری که مارا مسلمان کرد یکه و تنها ایستاده و بسیاری از یارانش کشته شده اند..و عوان و انصار وی بسیار کمند و خود ان بزرگوار نیز غریبانه تکیه بر نیزه بی کسی داده بود و دم به دم نظر به اطراف می نمود و پی در پی می فرمود...
(((اما من مجیر یجیرنا اما من ناصر ینصر نا اما من معین یعیننا..)))
ایا کسی هست به فریاد ال محمد برسد؟ایا کسی هست عترت پیامبر را حمایت کند؟ایا کسی هست ذریه فاطمه را پناه دهد؟؟
ای امیر شنیدیم..که اهل و عیال ان بزرگوار در میان خیمه ها صدای العطش العطش بلند داشته اند و چون این واقعه را دیدیم سری خودمان را به بئر العلم رساندیم تا تو را خبر کنیم که اگر ادعای مسلمانی می کنی بیایی در برابر نا مسلمان از پسر پیغمبر دفاع کن..که می خواهند نور چشمان امیرالمومنان را بکشند...
زعفر تا این سخن را شنید تاج شاهی بر زمین زد لباس دامادی خود را پاره کرد..طوایف جن را جمع نمود و با سلا ح های اتشین به سوی کربلا حرکت کرد..زعفر گفت وقتی واردزمین کربلا شدم دیدم از چهار فرسخ تا چهار فرسخ لشکر دشمن امام و یارانش را محاصره کرده اند و همچنین دیدم که فوج عظیمی ملائکه که به شمارش نمی امدن پر در پر ایستاده اند .در یک سمت منصور ملک با سپاهی از ملائکه ...در طرف دیگر اسرافیل با گروه عظیمی از ملائکه..همچنین ملک الریاح..ملک البهار و ملک الجبال و ملک دوزخ.و ملک نار و ملک الغذاب با لشکر خود منتظر اجازه و فرمانند... ارواح یک صد بیست و چهار هزار پیغمبر از حضرت ادم تا حضرت خاتم هم صف کشیده اند..حضرت خاتم الانبیا(ع) اغوش گشوده و می فرماید : (العجل العجل انا مشتاقون)) :فرزندم شتاب و عجله کن که ما بسیار مشتاق تو هستیم ...
امام با گوشه چشم به سوی من (زعفر) نگاه کرد ..من لشکر خود را عقب گذاشته و خود را به حضور رساندم رکاب بوسیدم و بر امام (ع) سلام نمودم حضرت جواب سلام داد و فرمود زعفر ..کجا بودی ..عرض کردم قربانت گردم در بئر العلم مجلس عیش و عروسی داشتیم..خبر از این واقعه شما نداشتم خبر بی کسی و غریبی شما را شنیدم با سی و شش هزار جن امدم تا یاری شما نمایم....حضرت فرمود..وفای شما جنیان از ادمی بیشتر است خدا و رسول از تو راضی باشند..خدمت تو را خداوند قبول نموده لازم به زحمت تو نیست ..چرا که اینها همه ملائکه فتح و ظفرند..عرض کردم ..قربانت شوم چرا اجازه نمی دهی با ا نان بجنگیم ..حضرت فرمود..شما انها را می بینید ولی انها شما را نمی بینند و این از جوانمردی به دور است... زعفر عرض کرد اقا جان..ما هم به صورت انسان ظاهر می شویم ..اگر هم کشته شدیم در راه خدا کشته و شهید شدیم ..
حضرت اجازه نداده اند و به زعفر فرمود به جای خودت برگرد.
زعفرجنی چند سال پیش در گذشت و پسرش جانشین پدر شد ..و در ایران هم براش مجلس عزاداری بر گزار شد..
الهوف از شیخ طاووس به استناد از امام صادق (ع)
مولد النبی ومولدالاوصیاء از شیخ مفید به استناد از امام صادق(ع)
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |