دامگه حادثه فاش می گویم و از گفته خود دلشادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق من ملک بودم و فردوس برین جایم بود سایه طوبی و دلجویی حورولب حوض نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت تاشدم حلقه به گوش در می خان عشق می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست پاک کن چهره حافظ به سر زلف زاشک سینه مالا مال در دست ای دریغا مرهمی***دل ز تنهایی به جان امد خدا را همدمی چشم اسایش که دارد از سپهر تیز رو***ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |