اقیانوس است آن ژرفا و بی کرانگی... پرواز و گردابه خیزاب بی آنکه بداند... کوه است این شکوه و پادرجایی... فراز و فرود و گردن کشی بی این که بداند... مرا اما انسان آفریده ای ..ذره ی بی شکوهی... وگدای پشم و پشک جانوران... تا تو را به خواری تسبیح گوید... از وحشت قهرت بر خود بلرزد... بیگانه چنگ در تو زندتا تو ,کل باشی... مرا انسان آفریده ای ... شرمسار هر لغزش ناگزیر تنش.. سرگردان عرصات دوزخ و سرنگون چاهسارهای عفن... یا خشنود گردن نهادن به غلامی تو... سرگردان باغی بی صفا با گلهای کاغذین... فانی ام آفریده ای ... پس هرگزت دوستی نخواهد بود تا پیمان به آخر برد.... بر خود مبال که اشرف آفرینه گان توام من... نقش غلط مخوان.. اقیانوس نیستی تو,جلوه ی سیال ظلمات درون .. کوه نیستی خشکینه, بی انعطافی محض... انسانی تو... سرمست خمب فرزانگی , که هنوز از آن قطره یی بیش درنکشیده ... از معماهای سیاه سر برآورده ... هستی... معنای خود را با تو محک میزند... از دوزخ و بهشت و فرش و عرش بر میگذری ... و دایره حضورت جهان را در آغوش میگیرد... نام توام من ... بیهوده معنایم مکن!!!...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |