مسخ شدن یکی از نگهبانان
(سر مطهر حضرت سید الشهدا)
ابوالمفاخر اورده که مردی را در طواف خانه کعبه دیدم که نقاب به رو انداخته و می گفت خدا مرابیامرز اگرچه می دانم نیامرزی ..سادات و مشایخ حرم گفتند..ای درویش نومیدی از رحمت خدا کفر است هر چند کسی با گناه بسیار بود..چون بدرگاه خدا رجوع نماید و توبه نماید امید امرزش ست..تو چرا اظهار نامیدی می کنی ..ان مرد گفت باید قضیه مرا بشنوید تا بدانید ناامید من از چیست..بگو تا بشنویم ..گفت من در میان لشکری بودم که با امام حسین جنگ می کردند..بعد از شهادت ان حضرت رفیق ان خیل شدم که سر مبارک ان شاهزاده را به شام می بردند..و پنجا کس بودیم که نگهبان ان سرها می کردیم....ان ملاعینان هر جا که فرود می امدند سر حضرت را در میان نهاده گراد گرد ان حلقه می زدن خمرمیخوردن و من از دور تماشا می کردم.. شبی از شبها به همان عادت ,بعد از شرب خمر مست شده و بخفتند و من به خواب نمی رفتم..ناگاه اواز ناله و زاری شنیدم و کسی را نمی دیدم ..در همین اثنا به بالا نگریستم ..چنان به نظر امد که در اسمان بگشاید دیدم در خیمه ای از نور فرود امد.در برابر سر امام حسین (ع)در هوا بایستاد و سه تن با روهای نورانی و بالهای نورانی فرود امدند ..و سر ان حضرت را زیارت کردن..مردی را دیدم با جامه سبر و عمامه سفید بالای سر ما ایستاده..پرسیدم اینان چه کسانی هستند..فرمود..مقربان در گاه صمدیت..یعنی یکی جبرئیل دوم میکایل سوم اسرافیل .ناگاه جبرئیل به زیر خیمه شد و گفت انزل یا صفی الله دیدم که ادم (ع)شیث(ع)ادریس(ع).و سر امام را زیارت کردند.گفت انزل یا نجی الله دیدم نوح (ع) و سام فرود امدند و سر امام را زیارت کردند و به زیر خیمه رفتند.و باز جبرئیل گفت انزل یا خلیل الله ابراهیم و اسماییل(ع) امدند بار دیگر گفت انزل یا روح الله و عیسی (ع)امد و گفت انزل یا کلیم الله و موسی و هارون امدند و هر پیغمبری که نازل می شدند سر مبارک را زیارت و گریه می نمودند..
در اخر به زیر خیمه رفت و گفت انزل یا حبیب الله ..حضرت محمد مصطفی (ص)نزول اجلال نمودند با بزرگان و اصحاب و اشراف اهل بیبت چون علی مرتضی(ع)امام حسن(ع) و حمزه و جعفر طیار ..چون حضرت از خیمه به زیر امدند دیدم سر مبارک از جایش حرکت کرده بقدر هفتاد قدم پیش و پیشانی خود را بر پیشانی پیغمبر نهاد و با گفت یا جدا..ببین که ستمکاران بی وفا با جور و جفا بر من چه ها رسید..سید عالم ان سر را برداشتنه روی مبارک را به روی او می مالید و می گریست و همه انبیا به موافقت ان حضرت می گریستند..پس جبرئیل پیش امد و عرض کرد یا رسول الله اگر اجازه دهی با اهل کوفه و شام ان کنیم که با قوم لوط کردم ..حضرت فرمود می خواهم فردای قیامت برایشان خصمی کنم..جبرئیل عرض کرد یا رسول الله جمعی از ملایکه امدند و می گویند مارا فرودند پنجا کس را هلاک کنیم...پیغمبر فرمود نکوست انچه اینان را فرمودند....پس فرشتکان با حربه های اتشین که در دست داشتند هر کسی را که حربه می زدند اتش در او افتاده و بسوختی..تا چهل و نه کس سوختند چون به من رسید گفتم الامان یا رسول الله.حضرت فرمود برو ..]لاغفرک الله ..خدایت نیامرزد[ و من شک ندارم که فرموده پیغمبر خلاف نیست..اهل حرم گفتند چرا نقاب انداختی گفت از حول ان واقعه هیئت من متغیر گردیده ..پس نقاب را از رو صورت برداشت .دیدم رویش مثل خوک . دندانهایش مثل دندان سگ و بوی گندی از دهان بیرو ن می اید..سادات و مشایخ گفتند از نزد ما دور شو تا عذاب تو به حاظران نرسد..مرد نقاب روی صورت گذاشت و از حرم بیرون رفت و هنوز چند قدمی بر نداشته بود که از هوا صاعقه ای ان ملعون را بسوزانید..
>> و خدا سخت گیر دیر گیر است<<
تحفه المجالس صفحه 193
یاسیدالشهدا
نوشته شده در جمعه 86/10/28ساعت
2:47 صبح توسط یاسر امینی
نظرات ( ) |