سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بــــــه سـمــتــــــــ رهایــــــــــــی

اویس  قرنی کیست؟؟

گفته اند در بهشت ,خواجه کائنات حضرت محمد (ص) از کوشک خود بیرون می اید و گویی  کسی را طلب می کند خطاب می شود ای رسول من ,چه کسی را می طلبی? عرض می کند اویس را…ندا می ایدنگران نباش تو او را نخواهی دید.همان گونه که در دنیا ندیدی..عرض  می کند.پروردگارا  مگر او کجاست. فرمان می  رسد..فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر..کنایه از این که در نزد من است.سوال کرد او مرا می بیند?پاسخ می دهد کسی که مرا ببیند چه  حاجت که تو را ببیند!!آن قبله ی تابعین آن افتاب پنهان اویس قرنی رحمت الله علیه است که  حضرت محمد(ص)می فرماید او  در نیکویی از بهترین تابعین است و کسی را که  رحمه العالمین ثنا گفته باشد.کجا زبان من از عهده  وصف او براید؟ گهگاه رسوال الله  رو به سرزمین  یمن می کرد و می فرمود..(انی لاجد الرحمن من قبل الیمن )بوی خدای را از جانب یمن  همی شنوم..
همچنین  رسوالله می فرماید:فردای قیامت خداوند هفتاد هزار فرشته به صورت  اویس در می اورد تا اویس در میان انها مبعوث و محشور شود و با انها وارد بهشت شود تا  هیچ کس از بندگان  نداند که اویس کدامیک  از انهاست همچنان که در دنیا بطور  پنهانی  پروردگار را عبادت می نمود , و خود از  از خلق خدا دور نگه می داشت.در اخرت نیز   بایستی از چشم دیگران دور  محفوظ باشد و باز  اورده اند که رسول الله فرمود:در امت من مردی  است  که در محشر به عدد موی  گوشفندان ربیعه  و مضر شفاعت  گنهکاران را خواهد نمود.صحابه عرض کردن این شخص  کیست ؟ فرمودند:  اویس و در قرن  زندگی می کند. .گفتند او تورا دیده است؟ فرمود: به چشم سر و ظاهر نه گفتند  جای شگفتی ست چنین عاشقی چگونه به دیدار شما  نشتافته است ؟! فرمود.به دو جهت. حال بندگی او را  از همگی بریده است.دیگر تعظیم شریعت من..            اورا مادری نابینا و مومنه ست که از پای افتاده است.او در روز شتر بانی می کند و مزد آن را خرج خود و مادرش می کند..رسول الله فرمود..( احب الاولیا الی الله  الاتقیا الاخفیاء)...عاشق ترین مردم به خدا پرهیزگارانند و دور از چشم خلق هستن..        گفتند یا رسول لله  این مطلب را در خود نمی یابیم..او شتر بانی در یمن است   قدم در قدم او نهید..              
اورده اند که چون پیامبر (ص) رحلت   فرمودند جماعتی از مسلمانان به  همراه  امام علی  (ع) در کوفه  از اهل  قرن  راغ اویس را گرفتند. و راز او فاش گشت.چون اهل  قرن باز گشتند  اویس را گرامی داشتند.اویس دلیل آن را نمی دانست  به همین جهت گریخت  و به کوفه  رو اورد.بعد ان  دیگر اویس را کسی ندید مگر هرم بن  حیا ن که نقل می کند..
چون حدیث  زهد او را  شنیدم و  دانستم که شفاعت او در ردگاه حق پذیرفته است ارزو داشتم اور را  بیابم..   به کوفه امدم . اور ا جویا شدم در کنار فرات  او را یافتم که وضو می گرفت و با اوصافی که از او شنیده بود او را شناختم . نزدش رفتم و سلام کردم.او جواب داد..گفتم  پروردگار تو را بیامرزد  و بر تو رحمت  اورد  ای اویس..چگونه ای.. گفت خدا تورا زندگی دراز دهد ای هرم بن  حیان ..چه کسی تورا  به سوی من رهنون کرده است..گفتم نام  مرا از کجا می دانی در حالی که تا به حال مرا ندیده ای؟؟گفت .ان کس خبر داده است که بر همه  دانا  و از همه با خبر تر است..گفتم برای من حدیثی از پیامبر (ص) نقل کن .گفت من تا بحال او را ندیده ام اما اخبار او را از دیگران شندیه ام.. من نمی خواهم محدث باشم این شغل من نیست..
گفتم ایه ای از قران بخوان تا از زبان تو بشنوم..
گفت  اعوذ  بالله  من الشیطان الرجیم و زار گریست..پس گفت چنین فرماید حق تعالی ..
(و ما خلقت الجن  و الانس الا لیعبدون و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما لا عبین و ما خلقنا هما بالحق و لکن اکثرهم لایعلمون)
جن و انس را  نیافریده ام  مگر برای  انکه مرا بشناسند و عبادت کنند و زمین و اسمان ها را بیهوده نیافریدم..انها را جز به حق نیافریده ام اما بیشتر ناباوران این را نمی دانند..
گفت چه چیز تورا به اینجا کشانده..گفتم  با تو انس گیرم و با تو بسر برم..گفت هر گز نمی دانستم کسی که  خدای  عزو جل را شناخته باشد با غیر او  با انس گیرد..هرم گفت اینک مرا وصیتی کن.. گفت ای حرم چون خوابیدی مرگ را  زیر بالین خود احساس  کن  و چون بیدار گشتی ان را مقابل چشمانت ببین..در  کوچکی گناه  هیچگاه منگر..ان را بزرگ بشمار تا  عاصی نشوی و بدان اگر گناه را کوچک شماری خدای را  کوچک شمردی..
گفتم کجا زندگی کنم..گفت در شام..        گفتم وصیتی دیگر فرما..                        گفت ای پسر حیان..ادم و حوا, نوح ,ابراهیم  و موسی و محمد  (ص) مردند و گفت ما نیز  از جمله ی مردگانیم..پس صلواتی  فرستادو دعایی خواند و گفت وصیت من ان است که کتاب  خدای را سر لوحه ی خود قرار دهی و راه اهل  صلاح را در پیش گیری.. و یک  ان از مزگ غافل نشوی و چون  به وطن  خود رسیدی به خوم و خویشان  نیز پند دهی.پس چند دعای دیگر خواند و گفت که دیگر مرا نخواهی دید.مرا دعا کن تا من نیز تورا دعا کنم.بعد هم از هم جدا شدیم انقدر نگریستم تا از نظرم غائب گشت و دیگر هرگز اورا ندیدم....

ادامه  در پست  پایین
 دوست  عزیزم  لطفا تا اخرش بخون و ببین 
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم...


نوشته شده در شنبه 87/9/30ساعت 12:58 صبح توسط یاسر امینی نظرات ( ) |


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت